23 دی ماه 93- یک چیزی شبیه به معجزه
سلام فرشته ی کوچکم.ظهرت بخیر مامان جون.نمی دونم الان خونه با خانوم پرستار در چه حالی هستید.خوابی یا بیدار.گرسنه یا سیر....نمی دونم به خدا.از صبح تا حالا اینقدر سرم شلوغ بود و درگیر کار بودم که همین الان بیکار شدم و نتونستم هنوز زنگ بزنم بهت مامانی.امیدوارم درهر صورت صحیح و سالم و خندون باشی.دخترم دیروز روز خیلی خوبی بود.وقتی رسیدم خونه بغلت کردم و کلی بوسیدمت.زود زود هم لباس هامو عوض کردم و رفتیم دوتایی توی بغل هم خوابیدیم.البته من نخوابیدم از بس که خوشحال بودم بخاطر اتفاق خوبی که افتاده بود.این روزها هم فکرم خیلی مشغوله .آخه کمتر از یک ماه دیگه تولدته و یکساله می شی دختر عزیزم.همش لیست مهمان ها رو می نویسم که کی رودعوت کنم.کجاتولد بگیرم ما...
نویسنده :
مامان سارا
16:21